داستان كوتاه(ايمان)
نوشته شده توسط : شاعر

                                                              به نام خدا

دو مرد در كنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند.يكي از آنها ماهيگير با تجربه وماهري بود اما ديگري ماهيگري نمي دانست.

هر بار كه مرد با تجربه يك ماهي بزرگ ميگرفت آنرا در ظرف يخي كه كه در كنارش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند .اما ديگري به محض گرفتن ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب ميكرد.

ماهيگير با تجربه از اينكه مي ديد آن مرد چگونه ماهيها را از دست مي دهد بسيار متعجب بود.لذا پس از مدتي از او پرسيد:

-چرا ماهيهاي به اين بزرگي را به دريا پرت ميكني؟

مرد جواب داد:آخه تابه من كوچك است.

نتيجه:

گاهي ما نيز همانند آن مرد*شانس هاي بزرگ و... را كه خدا به ما ارزاني ميدارد را قبول نميكنيم*چون ايمانمان كم است.

ما به يك مرد كه نيازش تنها يك تابه بزرگ بود مي خنديديم _اما نميدانيم كه تنها نياز ما نيز آنست كه ايمانمان را افزايش بدهيم.

خداوند هيچگاه چيزي را كه شايسته آن نباشي به تو نميدهد.اين بدان معناست كه با اعتماد به نفس كامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار ميدهد استفاده كني.





:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 16 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: